اخترشناسی و آفرینش (قسمت اول)


 






 

اشاره
 

اخترشناسان و فیزیک دانان در قرن بیستم تلاش نمودند تا عمر دقیق کیهان را تعیین کنند. آنها با استفاده از نظریی نسبیت عام، یک جهان در حال انبساط را تصویر کرده و شواهد بسیاری را برای این تصویر اقامه می کنند. در این نوشتار، باربور اولاً از این گونه نظریه های جدید کیهان شناختی بحث می کند و به مبانی آنها و برخی از قوانین مرتبط با آنها سخن می گوید؛ و ثانیاً به بحث درباری ارتباط آنها با مفهوم "آفرینش" می پردازد. وی درصدد یافتن پاسخی برای این پرسش است که آیا این نظریه ها و قوانین، با مفهوم آفرینش، آن گونه که در کتب مقدس آمده، متعارض اند یا نه؟
کلید واژگان: کیهان شناسی، نظریی نسبیت عام، آفرینش، نظریی وحدت یافتی بزرگ و نظریی انفجار بزرگ.

***
 

اغلب اخترشناسان از بطلمیوس گرفته تا کپرنیک و گالیله و نیز در طول قرن هجدهم جهان را نسبتاً کوچک و جوان می انگاشتند. در قرن نوزدهم، نظریه هایی، از روی تخمین و نظرپردازی، درباره جهانی وسیع تر و با قدمتی بیشتر پیشنهاد شد. در قرن بیستم، شواهدی درباره سن و اندازه عظیم و سن جهان گردآوری شده است و نظریه های کیهان شناختی جدید، مسایل مهمی را درباری باورهای دینی پدید آورده اند.
در 1917، ویلم دوسیتر (Willem de Sitter) با کار بر روی معادلات نسبیت عام اینشتین به راه حلی دست یافت که یک جهانِ در حال انبساط را پیش بینی می کرد. در 1929، ادوین هابل (Edwin Hubble) با بررسی "انتقال به سرخِ" سحابی های دوردست، "قانون هابل" را تدوین کرد: سرعت دور شدن یک سحابی با فاصله آن از ما متناسب است. با برآورد و تامل درباری زمانِ گذشته، دانشمندان به این نتیجه رسیده اند که به نظر می آید جهان از یک منشا مشترک در حدود پانزده میلیارد سال پیش، در حال انبساط است. در 1965، آرنو پنزیاس (Arno Penzias) و رابرت ویلسون (Robert Wilson) زمینه ای ضعیف از امواج کوتاه را که از همه سوی فضا فرا می رسد کشف کردند. طیف آن امواج، با آنچه با استفاده از نظریه نسبیت درباره تابشِ باقی مانده، پیش بینی شده بود، مطابقت زیادی داشت. تابش مذکور، همان "پس تابیِ" (afterglow) گوی آتشین (fireball) کیهانی است که در اثر انبساطِ متعاقب سرد شد.
شواهد غیرمستقیم مربوط به لحظه های بسیار اولیه انفجار بزرگ از تحقیقات نظری و نیز پژوهش های تجربی در فیزیک انرژی بالا فراهم آمده است. این پژوهش نشان می دهد که چهار نیروی فیزیکی پایه وجود دارند: (1) نیروی الکترومغناطیس که عهده دار نور و رفتار ذرات باردار است؛ (2) نیروی هسته ای ضعیف (weak nuclear force) که سبب واپاشی رادیواکتیو است؛ (3) نیروی هسته ای قوی (strong nuclear force) که پروتون ها و نوترون ها را درون هسته به هم پیوند می دهد؛ و (4) نیروی گرانش که در جاذبه بین اجرامِ دور از هم، آشکار است. در 1967، استیون واینبرگ (Steven Weinberg) و عبدالسلام نشان دادند که نیروهای الکترومغناطیس و ضعیف می توانند در چارچوب یک نظریه الکتروضعیف (Electro-Weak Theory) وحدت یابند. این نظریه وجود دو ذره سنگین را که اصطلاحاً بوزون ها W و Z نام گرفتند پیش بینی کرد که این ذرات واسطِ میان دو نیرو بودند. در 1983، "کارلو روبیا" (Carlo Rubbia) و همکارانش در میان فرآورده های حاصل از برخوردهای انرژی بالا در دستگاه شتاب دهنده ذرات در ژنو (CERN) شواهدی را برای ذرات W به دست آوردند. [1]
در تلاش برای وحدت نیروهای "الکتروضعیف" و "قوی" در یک نظریه وحدت یافته بزرگ (Grand Unified Theory) پیشرفت هایی صورت گرفته است. وحدت مذکور، به واسطه ذرات X بسیار سنگینی که تنها در انرژی هایی بالاتر از آنچه که در شتاب دهنده های فعلی دسترس پذیر است، محقق می شود. گردهم آمدن گرانش و سه نیروی دیگر در چارچوب یک نظریه ابرتقارن (supersymmetry theory) - که گاهی "نظریی همه چیز" نیز خوانده می شود - مشکل تر بوده است. یکی از گزینه ها ارایه نظریه "ابرریسمان" (superstring theory) است که در آن، رشته هایی که به طور باورنکردنی سنگین، خرد و تک بعدی اند، فرض می شوند که می توانند منشعب شوند و یا به صورت حلقه درآیند. وحدت نظریی کوانتوم و گرانش، مستلزم یک چارچوب ده بعدی است. اما بر اساس نظریی "ابر ریسمان"، شش بعد از ده بعد مذکور بی درنگ چنان متراکم می شوند که می توانیم اندازی آنها را نادیده بگیریم و در نتیجه فقط چهار بعد که به فضا وزمان مربوط اند باقی می مانند.
برای ریسمان ها هیچ شاهد تجربی وجود ندارد و انرژی لازم برای تحقق آنها بسیار فراتر از حدی است که در آزمایشگاه ها در دسترس است. ولی این میزان انرژی، در نخستین لحظه های انفجار بزرگ وجود داشت. فیزیک دانان نسبت به سادگی، وحدت و تقارن، تعهدی قوی دارند که این تعهد، جستجو برای "نظریه وحدت یافته" را حتی آن زمان که آزمایش مستقیم ناممکن است، ترغیب می کند.
با کنار هم نهادن شواهد مربوط به اخترشناسی و فیزیک انرژی بالا (high-energy) بازسازی قابل قبولی از تاریخ کیهان ، ممکن می شود و می توانیم رویدادهای آغازین سه دقیقی پس از انفجار بزرگ را بازسازی کنیم یعنی زمانی که تشکیل "هسته" از پرتون ها و نوترون ها آغاز شد. پانصدهزار سال بعد، اتم ها پدیده آمدند. یک میلیارد سال پس از آغاز جهان، کهکشان ها و ستارگان شکل گرفتند. ده میلیارد سال بعد، نیز سیارات پا به عرصی وجود نهادند و پس از گذشت دو میلیارد سال دیگر، صور میکروسکپیِ حیات در سیاره ما آغاز به تدریج به وجود آمدند و تکامل زیست شناختی به جریان افتاد.
هرقدر بیشتر به پیش از دقیقه سوم بازگردیم، نظریه ها، موقتی تر [= غیرقطعی تر] می شوند زیرا آنها به حالت هایی از ماده و انرژی می پردازند که فراتر از هر آن چیزی است که می توانیم در آزمایشگاه ها تکرار و بازسازی کنیم. پروتون ها و نوترون ها احتمالاً از کوارک های سازنده خود در ثانیه 410 (یک ده هزارم ثانیه پس از آغاز) تشکیل شدند یعنی زمانی که دما تا 1012 (هزار میلیارد) درجه پایین آمده بود. این دریای فوق العاده متراکم از کوارک های داغ، حدوداً در ثانیه10-10 از یک گوی آتشین (fireball) یکدست که کوچک تر و داغ تر بود، شکل گرفت. در نظریه های تورمی که توسط الن گوث (Alan Guth) و اندره لینده (Andrei Linde) مطرح گردید پیشنهاد می شود که جهان در حدود ثانیی 3510 یک انفجار بسیار سریع را پشت سر گذاشت که این معلول آزاد شدن انرژی فوق العاده ای بود که در اثر شکست تقارن، یعنی زمانی که نیروی قوی از دیگر نیروها جدا شد، آزاد شده بود. [2] پیش از ثانیه 3510، دما به قدری بالا بود که تمام نیروها به جز گرانش از توان مشابه برخوردار بودند. این مقطعی است که نظریه وحدت یافته بزرگ در آن اِعمال می شود. ما تقریباً هیچ تصوری از وقایع پیش از ثانیه 4310، زمانی که حرارت 1032 درجه بود، نداریم. کل جهان به اندازه یک اتم امروزی و چگالی آن میزان باورنکردنیِ 1096 برابر آب بود. [3]
اما در زمان صفر (0=t) چه رخ داد؟ در نظریه استاندارد انفجار بزرگ، زمان صفر (0=t) به عنوان یک تکینگی که قوانین فیزیک در آن به کار نمی آید به شمار می آید. در آن مقطع، نقطه ای بدون بعد به صورت تابش خالص و با چگالی نامتناهی موجود بوده است. برخی عالمان الهیات زمینی مشترکی را با کیهان شناسان (اخترشناسان و فیزیک دانانی که به بررسی و مطالعی تاریخ اولیی کیهان علاقه مندند) درباری این ایده که جهان آغاز دارد ملاحظه کردند. پاپ پیوس دوازدهم (Pope Pius XII) گفت، نظریه انفجار بزرگ، ایده کتاب مقدسیِ آفرینش را تایید می کند. [4] اخترفیزیک دانی به نام رابرت جسترو (Robert Jastrow) احتجاج کرده است که شواهد اخترشناختی به یک دیدگاه مبتنی بر کتاب مقدس درباره منشا جهان منجر می شود. او کتاب خود را با نام خداوند و اخترشناسان با این عبارت درخور توجه به پایان می برد:
اکنون به نظر می رسد که گویا علم هرگز قادر نخواهد بود تا نقاب از راز آفرینش برگیرد. برای دانشمندی که با ایمانش به نیروی خرد زندگی کرده است داستان، مانند یک رویای آشفته به پایان می رسد: او کوه های جهالت را یکی پس از دیگری پشت سر نهاده است و در آستانه فتح بلندترین قله قرار دارد. همین که خود را از آخرین صخره بالا می کشد، گروهی از عالمان الهیات که قرن ها در آنجا ساکن بوده اند به او خوش آمد می گویند. [5]
اما دیگر دانشمندان و عالمان الهیات از اینکه آموزه آفرینش با یک نظریی خاص علمی، یکی انگاشته شود احساس ناخشنودی می کنند. در این فصل، بررسی خواهم کرد که چگونه طرفداران هر یک از چهار دیدگاه اصلی درباری نحوی ارتباط علم و دین، نسبت به نظریه های اخیر کیهان شناختی واکنش نشان داده اند.

تعارض
 

یکی از اشکال تعارض میان علم و دین را ملحدانی ارایه کرده اند که می گویند توازن نیروها در جهان اولیه که شرایط مطلوب را برای ظهور حیات و هوش پدید آورد یک موضوع کاملاً تصادفی بوده است. در نقطه مقابل، پیروان خطاناپذیری کتاب مقدس ادعا کرده اند که نظریه نسبیت، زمینه و مجال را برای هماهنگی میان شرح سِفر پیدایش و انفجار بزرگ، ممکن می سازد.

1. جهان از راه تصادف
 

چهل سال پیش، برخی اخترشناسان معتقد بودند که با فرض پهنه ای بی نهایت از زمان، از مسیله آغاز اجتناب کرده اند. نظریه حالت پایدار (Steady State Theory) که به آنها تعلق داشت پیشنهاد می کرد که اتم های هیدروژن آرام آرام و پیوسته در سرتاسر یک زمان و فضای بی نهایت پا به عرصه هستی نهاده اند. فِرد هویل (Fred Hoyle) به ویژه، از نظریه مذکور حتی مدت ها پس از آنکه اغلب همکاران وی از آن دست کشیده بودند، همچنان طرفداری کرد. [6] نوشته های هویل روشن نمود که طرفداری او از نظریه حالت پایدار فقط بر زمینه های علمی استوار نیست بلکه تا اندازه ای به این دلیل بوده است که به گمان او، زمانِ بی نهایت با عقاید الحادیش سازگارتر است. [اما] امروزه روایت های نظریه های انفجار بزرگ آشکارا به برتری دست یافته اند.
یکی از حقایق جالب توجه درباری جهانِ ما این است که ثابت های فیزیکی جهان، به دقت برای ظهور حیات و هوش، مناسب اند. برای نمونه، اگر نیروی هسته ای قوی یا نرخ انبساط [جهان] حتی به میزان بسیار اندک بزرگ تر یا کوچک تر می بود حیات ارگانیک، غیرممکن می شد. ما این ادعا را که چنین "پدیده های به دقت تنظیم شده"، برهان جدیدی را از راه طرح و نظم ارایه می کنند در مباحث آینده بررسی خواهیم کرد. اما برخی کیهان شناسان معتقدند ممکن است جهان های متعددی با پارامترهای متفاوت وجود داشته باشند و ما فقط تصادفاً در یکی از آنها که از شرایط اثبات شده برای حیات هوشمند را برخوردار است زندگی می کنیم. ترکیبی از پارامترها که وقوع آن در یک جهان، بسیار بعید است جایی در مجموعی بزرگی از جهان ها، محتمل به شمار می آید. ترکیبِ مناسب برای حیات نهایتاً از راه تصادف فراهم می شود. دلیل تمایل برخی کیهان شناسان به این نظریه ها، تا حدودی آن است که آنها از ملازمات خداباورانی یک انفجار بزرگ، برخوردار نیستند. [تاکنون] چند گونه نظریی "جهان های متعدد" پیشنهاد شده است: [7]
1. چرخه های متوالی در "جهانِ نوسانی" (Oscillating Universe). پیش از انبساط کنونی می تواند دوره ای از انقباض یعنی انقباضی بزرگ، پیش از انفجار بزرگ وجود داشته باشد که در آن، ساختار جهان به طور کامل محو شود و با انبساط و سرد شدنِ دوباره، آغاز نوینی پدید آید. هر گونه شاهدی برای چرخه¬های گذشته، به صورت غیرمستقیم خواهد بود زیرا ساختار آنها به طور کامل در گوی آتشین، میان چرخه های [متوالی] محو می¬شود. سرعت انبساط به آستانی بحرانی میان انبساط همیشگی (یک جهان باز) و انبساط بسیار طولانی، پیش از انقباض مجدد (یک جهان بسته) نزدیک است اما شواهد اخیر، یک جهانِ باز و بدون چرخه های آینده را ترجیح می دهند.
2. ساحت های چندگانی مجزا (Multiple Isolated Domains). به جای انفجارهای چندگانه در چرخه های متوالی، ممکن است یک انفجار بزرگ منفرد، ساحت های متعددی را به طور همزمان پدید آورده باشد. این ساحت ها شبیه حباب های منبسط شوندی مجزایی هستند که به سبب آنکه سرعت جدایی آنها، مانع هرگونه ارتباط حتی با سرعت نور است، از یکدیگر جدا و برکنار مانده اند. آنها در فراسوی افق مشاهدی ممکنِ ما قرار دارند. به نظر می رسد نظریی ساحت های مجزا، علی الاصول، آزمون پذیر نباشد و در حال حاضر، مبانی حمایت از این نظریه عمدتاً بر فرضیات فلسفی استوار است تا شواهد علمی.
3. [تفسیر] نظریه کوانتوم براساسِ جهان های متعدد (Many Worlds Quantum Theory). در فصل آینده طرح پیشنهادیِ "هیو اِوِرت" را مبنی بر اینکه هرگاه عدم تعین کوانتومی در یک اتم وجود داشته باشد جهان به چندین شاخه تقسیم می شود؛ بررسی خواهیم کرد. این تعبیر و تفسیر از نظریه کوانتوم، مستلزم تعددی حیرت آور از جهان ها است. زیرا هر جهان می بایست به نوبه خود در خلال هریک از وقایع بی شمار اتمی و زیراتمی در سرتاسر زمان و فضا، به شاخه های متعدد تقسیم شود. این نظریه، نظرپردازانه تر از آن است که بتوانیم درباری آن مستقیماً به آزمون و تحقیق بپردازیم زیرا امکان هیچ گونه ارتباط میان جهان های متشعب و گوناگون وجود ندارد.
4. افت و خیزهای خلا کوانتومی (Quantum Vacuum Fluctuations). نظریه کوانتوم، نقض قانون بقای انرژی (conservation of energy) را به صورت بسیار جزیی، جایز می داند مشروط بر آنکه این وام، سریعاً بازپرداخت شود. در آزمایشگاه، خلا، درواقع دریایی از فعالیت است که در آن، زوج هایی از "ذرات مجازی" (virtual particles) موجود می شوند و تقریباً بی درنگ یکدیگر را نابود می سازند. انرژیِ لازم برای آفرینش جهان می توانست برای فقط یک لحظه فوق العاده کوتاه وام گرفت شود (زیرا مقدار مجاز برای وام دادن انرژی با زمانِ بازپرداخت، نسبت عکس دارد). ممکن است گمان کنیم که انرژی مورد نیاز برای ساخت یک جهان، فوق العاده زیاد است اما انرژی گرانشی، [یک انرژیِ] منفی به شمار می آید و از این رو، کلِ انرژی موردِ نیاز را کاهش می دهد. برخی نویسندگان، نظریه افت وخیز کوانتومی را گاهی به صورت روایتی سکولار، از آفرینش از عدم مطرح کرده اند زیرا این نظریه، بحث خود را با خلا آغاز می کند اما در واقع، خلا به معنای عدم نیست زیرا این نظریه باید وجود یک میدان کوانتومی و قوانین فیزیک کوانتوم را در آن شرایط فرض بگیرد. چگونه موقعیتی را که در آن، یک یا چند افت وخیز کوانتومیِ غول آسا می تواند رخ داده باشد، توضیح دهیم؟ کسی که از دیدگاه الحادی پیروی می کند می گوید ما باید چنین چیزی را فرض کرده و با آن به صورت یک امر مسلم برخورد کنیم.
شاید تصادف در هر یک از روایت های جهان های متعدد، نقش ایفا کند. همی آنها چنین فرض می کنند که جهان ما زمانی کوچک تر از یک اتم بود. در فصل سوم خواهیم دید که قوانینِ کوانتومی که در این گونه ساحت های زیراتمی به کار می روند امکانِ هیچ گونه پیش بینی دقیقی را جز در حد تعیین دامنه ای از مقادیر محتمل برای اندازه گیری ها فراهم نمی کنند. به نظر می رسد مقدار دقیق در هر گونه "انتشار احتمالاتی" صرفاً بسته به تصادف است. در جهان های متفاوت، ممکن است مقادیر ثابت های بنیادی تفاوت کند. [از این دید] ما از قضا در جهانی زندگی می کنیم که حیات و هوش در آن ممکن شده است.
البته برخی از پارامترهایی که اتفاقی به نظر می رسند شاید بعداً معلوم شود که پیامدهای ضروری برای قوانین بنیادی تر بوده اند. در تاریخ علم، بسیاری از مواردی که اموری تصادفی جلوه می کردند بعدها تبیین های نظری برای آنها فراهم شد. شاید ثابت های مذکور فقط بتوانند از همان مقادیری که دارند برخوردار باشند و به جای تصادف، قانون، آنها را معین سازد. چند سال پیش، کیهان شناسان نمی توانستند عدم توازنِ اندک میان ذرات و ضدذرات را در جهان اولیه که به شکل گیری ماده به گونه ای که می شناسیم منجر شد تبیین کنند. اینک آنان معتقدند که عدم توازنِ مذکور، ناشی از عدمِ تقارنِ کوچکی است که در فرایندهای فروپاشی ذراتِ X و ضدX وجود داشته است. [به همین ترتیب] شاید سایر امور شگفت انگیزِ تصادفی در آینده، قابلِ تبیین باشد.
از دید ماده گرایانِ علمی، کیهان شناسی، ما را به سوی تصادف یا ضرورت رهنمون می شود نه طرح یا تدبیر. پیتر اتکینز (Peter Atkins) از نظریی افت وخیز کوانتومیِ، دفاع کرده و استدلال می کند که آن با خداباوری، سازگار نیست. [8] الن گوث (Alan Guth) "نظریی افت وخیز کوانتومیِ" را می پذیرد و معتقد است حضور "ثابت های ظریف" در جهانِ ما مسیله ای کاملاً تصادفی بوده است که از میان جهان های متعدد فقط در جهان ما به وقوع پیوست. [9] بعضی دانشمندان به نوعی بدبینی کیهانی رسیده اند. بدین سان، استیون واینبرگ (Steven Weinberg) در 1977 نوشت که انسان در جهانی بسیار بزرگ و غیربشری، که به سمت فراموشی سیر می کند تنها است. او گفت فعالیت علمی تنها مایه دلگرمی است:
هرقدر جهان، بیشتر فهم پذیر به نظر می رسد به همان اندازه نیز بیهوده جلوه می کند. اما اگر تسکینی در نتایجِ پژوهیدن نباشد، حداقل خودِ پژوهش، تا حدی تسلی بخش است... کوشش برای فهم جهان یکی از موارد بسیار نادری است که زندگی انسان را به ورای سطح یک نمایش بیهوده و مضحک ارتقا می دهد و به آن تا حدودی، وقار و زیباییِ نمایش تراژدی را می بخشد. [10]
واینبرگ در کتاب اخیرش اظهارات گذشتی خود را تعدیل می کند و می گوید: منظور من این نبود که علم به ما می آموزد که جهان بیهوده است، بلکه صرفاً آن بود که جهان به خودی خود از هیچ هدفی خبر نمی دهد." [11] در این صورت، کسی که خداباور است می تواند چنین پاسخ دهد که اگر علم، "وجود هدف" را منع نمی کند پس این احتمال وجود دارد که تاریخ کیهانی را بتوانیم به گونه ای منسجم و به عنوان تعبیری از اهداف خداوند، تفسیر نماییم. روند کیهانی که محصولِ آن، ظهور انسان های هوشمند بوده است همان چیزی است که اگر خداوند، حکیم و شخص وار بود انتظارِ آن می رفت. تعارضِ حقیقی میان علم و دین وجود ندارد، بلکه تعارض صرفاً میان باورهای پایه و بدیل ماده گرایانه و خداباورانه مطرح می شود. ما در فصل آینده، این نکته را بررسی خواهیم کرد که چگونه تصادف و ضرورت باید در یک چارچوب خداباورانه فهمیده شود.

2. هماهنگسازی سِفر پیدایش و انفجار بزرگ
 

هنگامی که گالیله ادعا کرد خورشید به جای زمین، در مرکز نظام سیارهای قرار دارد محکوم شد و این محکومیت عمدتاً به دلیل آن بود که در قبال وثاقت و مرجعیت کلیسا به معارضه پرداخت هرچند در این محکومیت، معارضی او با تفسیر لفظمدارانه کتاب مقدس نیز نقش ایفا میکرد. اما در قرن هفدهم، اخترشناسی کپرنیکی از مقبولیت گسترده برخوردار شد. در این دوران، شواهد علمی مناقشه ناپذیر بود و تفسیر استعاری از عبارتهای کتاب مقدس که به نظر میرسید با این شواهد در تعارض دارند از سوی اغلب حلقههای کاتولیک و پروتستان پذیرفته شد. در قرن نوزدهم، ادعای کسانی که از نگرش لفظ مدارانه درباری کتاب مقدس پیروی میکردند مبنی بر اینکه: "جهان تنها چند هزار سال عمر دارد"، با شواهد به دست آمده از زمینشناسی، تاریخ تکاملی و دیرین شناسی ( مطالعی فسیلها )، متعارض بود اما [این ادعا] با اخترشناسی، تعارضی نداشت. در قرن بیستم، اخترشناسی نیز شواهدی از تاریخ طولانی کیهانی به دست داد.
جراد شرودر (Gerald Schroeder)، فیزیکدانی که به یهودیت ارتدوکس متعهد است، استدلال میکند که ششِ روز مذکور در سِفر پیدایش به حسب زمان خداوند، پانزده میلیارد سال در مقیاس زمانی ما است زیرا در نظریی نسبیت، اندازه گیری های زمان به حسب "چارچوبِ مرجعِ مشاهده گر"، متفاوت است. اتساع زمان - که اینشتین آن را پیشبینی کرده بود- به طور تجربی تایید شده است برای نمونه، متوسط عمر یک مزون (یک ذری ناپایدار اتمی) که با سرعتی نزدیک به سرعت نور در مسیر یک شتاب دهندی ذرات در آزمایشگاه حرکت میکند بهطور فوق العادهای زیاد میشود به نحوی که مسیرهای متعددی را بیش از آنچه که بدون اتساع زمان انتظار میرفت، طی میکند. شرودر میگوید در جهانی که به سرعت بسط مییابد یک روز در زمان خداوند ( که با کل کیهان یکی است ) با چند میلیارد سال در مقیاس فرایند زمینی برابر است. در آفرینش آدم در روز ششم از تاریخ کیهانی، خداوند برای نخستین بار پیوند نزدیکی با سیارهی ما برقرار ساخت. پس از رخداد مذکور، مقیاسِ زمانی ما با مقیاس زمانی خداوند یکی شد و از این رو تقویم رخدادهای بعدی در کتاب مقدس از جمله طول عمر همی اولاد آدم دقیقاً براساس مقیاس زمان جهانی ثبت شده است. [12]
شرودر معتقد است که دیگر حقایق علمی میتوانند در نوشته های خاخام های متاخر یافت شوند. او به تفصیل، تفسیر سِفر پیدایش را توسط ابن نحمان، از پیروان عرفان یهودی در قرن سیزدهم، شرح میدهد. ابن نحمان میگفت که آفرینش از یک جوهر نامملوس و بسیار کوچک نه چندان بزرگتر از دانی خردل آغاز شد که از آن، جهان بسط یافت و ماده پدید آمد. ابن نحمان همچنین میگفت که ده مبدا و بعد برای واقعیت وجود دارند که با ده مورد تعبیرِ: "و خداوند گفت" که در سِفر پیدایش تکرار شده است، مطابقت دارد. شرودر مدعی است که این نکته به نحو چشمگیری با نظریی اخیر "ابر ریسمان" که همانگونه که خواهیم دید ده بعد اولیه را فرض میگیرد تایید شده است. هیو راس (Hugh Ross) از مسیحیان کلیسای انجیلی و دارای درجی دکتری در رشتی اخترشناسی است. او یکی از کتابهایش را به ده بعد در نظریی "ابر ریسمان" و آنچه که وی آن را فرابعدی خداوند (extra-dimentionality of God) مینامد اختصاص داده است. او عبارات فراوانی را از کتاب مقدس نقل میکند که در آنها گفته شده است خداوند، پیش از آفرینشِ جهان نیز کارهایی را انجام داده است، مانند این تعبیر که: "[حضرت] مسیح، پیش از پیریزی جهان، برگزیده شده بود". (1 Pet. 1:20) بدین ترتیب، راس استدلال میکند خداوند باید از طریق یک بعد اضافی زمان که روی هم رفته مستلزم یازده بعد و نه ده بعد است عمل کرده باشد. در تجربه های عادی ما، [تحقق] اشیا در سه بعد، ممکن است و آنها نمی توانند در دو بعد تحقق یابند. در تکه ای از یک کاغذِ دو بعدی، نوک قلمِ شما در نقطی الف فقط در صورتی می تواند به نقطی ب برسد که از مجموعه نقاط میانِ آنها عبور کند. اما با اضافه شدن بعد سوم، قلم شما فقط می تواند تکه کاغذ فوق را در نقطی الف ترک کند و ناگهان در نقطی ب ظاهر شود. راس می گوید به همین ترتیب، خداوند می تواند با استفاده از آن ابعادِ اضافی مذکور، اموری را به انجام برساند که در غیر آن صورت، ممکن نبود. برای نمونه [حضرت] مسیح می توانست با بی اعتنایی به نیروی جاذبه [گرانش] بر روی آب راه برود و نیز می توانست پس از دوباره زنده شدن، از درب بسته عبور نماید و با حواریونش گفتگو کند. [13]
از دید راس وقایع زندگی ما در نظم عادی زمانی (به صورت افقی) رخ می دهند که در آن، علت ها بر معلول ها تقدم دارند. اما بعد زمانی خداوند، عمود بر بعد زمانی ما است و با رخدادهای زمانی ما معیت دارد. راس معتقد است این امر، راه حلی را برای تناقض نمای اختیار و سرنوشت ازلی فراهم می کند. ما اختیارهای خود را به طور آزاد در چارچوبِ زمانی خودمان انجام می دهیم. اما آنها همگی با هم در علم و فعلِ خداوند وحدت می یابند. خداوند در ابعادِ چندگانی زمان تحقق دارد و به ما از راه های غیرمترقبه، قدرت عطا نموده است. این گونه کشفیات درباری ابعادِ اضافی زمان، به طور بالقوه، موجب ارتقای چشمگیر آگاهی مسیحیان از گستری قدرتی که خداوند در اختیار ما قرار داده است می شود. [14]
به اعتقاد من، این گونه استدلال ها نوعی تفسیر لفظ مدارانه از کتاب مقدس را پیشاپیش مفروض می گیرد که این بیش از آنکه کارگشا باشد مشکل آفرین است. این گروه با جستجوی نظریه های علمی معاصر در باطن عبارت های کتاب مقدس، موجب می شوند تا توجه از پیام دینی اصلی آنها منحرف شود. افزون بر این، به نظر من به کارگیری نظریی ابرریسمان به طور خاص در معرض تردید دارد؛ زیرا این نظریه، بسیار انتزاعی و نظرپردازانه است و نمی تواند به طور تجربی در انرژی هایی که فعلاً در دستگاه های کنونی شتاب دهندی ذرات یا آنها که برای آینده طراحی شده اند در دسترس قرار گیرد. ما می توانیم ابعاد را به عنوان راه های مختلف برای نظم بخشیدن به مجموعه ای از رخدادها از منظرهای متفاوت یا در چارچوب های گوناگون بنگریم و این می تواند تمثیل هایی را برای الهیات پیشنهاد دهد. اما در چارچوب فیزیک نظری، ابعاد اضافی به هیچ نیروی فوق طبیعی که ورای جهانِ فضا و زمان قرار داشته باشد اشاره نمی کند.

استقلال
 

اگر علم و دین، مشغله هایی مستقل و خودمختار به شمار می آیند که هر یک، گونه های ممتازی از پرسش ها را مطرح می کنند و روش های متمایزی را به کار می گیرند و نیز هر یک از کارکردهای ویژه ای در حیات انسان برخوردارند، پس آن دو نمی توانند متعارض باشند. ما ادعاهایی را که معنای دینی آفرینش و نیز کارکرد داستان های آفرینش در حیات انسان را با نظریه هایی علمی درباری رخدادهای فیزیکی در گذشته های دور، غیرمرتبط می دانند بررسی خواهیم کرد.

1. معنای دینی آفرینش
 

در فصل نخست، ذیل عنوان حوزه های مجزا خلاصه ای از این باورِ نوارتدکسی را که: "کتاب مقدس را باید جدی ولی نه لفظ مدارانه تلقی کنیم"، آوردم. بسیاری از عالمان الهیات و محققانِ کتاب مقدس در این دیدگاه اتفاق نظر دارند و مدعی اند که سِفر پیدایش به وجود پیوندی بنیادی و مستدام و دیرپا میان خداوند و جهان گواهی می دهد. آنان می گویند این امر با بیان یک داستانِ نمادین و خیالی که در آن، کیهان شناسی دورانِ پیش علمی متعلق به آن روزگار فرض شده است انجام می گیرد. این کیهان شناسی، دربرگیرندی امور زیر است: [الف] دوره ای کوتاه برای تاریخ زمین؛ [ب] اخترشناسی زمین مرکزی ؛ و [ج] عالم سه طبقه (که در آن، بهشت در طبقی بالا و جهنم در زیر جهانِ ما جای داشت). این ایده ها با علم جدید، سازگار نیستند اما کتاب مقدس، عقاید و مفاهیمی دینی را منتقل می کند که ما هنوز می توانیم آنها را بپذیریم و از هر گونه کیهان شناسی باستانی و جدید مستقل اند.
سِفر پیدایش، سه حکم الهیاتی زیر را بیان می کند:
(1) جهان اساساً خیر (good)، منظم و منسجم است، (2) جهان، وابسته به خداوند است؛ و (3) خداوند، قیوم، مختار و متعالی است و از دو ویژگی هدفمندی و اراده برخوردار است. اینها ویژگی های خداوند و جهان در هر لحظه از زمان اند و نه گزاره هایی درباره رخدادهای گذشته. [15]
در کتاب مقدس، ایدی آفرینش صرفاً به "آغازها" اشاره نمی کند چرا که همواره با ایدی "فدیه پذیری" پیوند دارد. خروج و میثاق در سینا برای بنی اسراییل به عنوان یک ملت، رویدادهایی تعیین کننده بودند. اغلب محققان معتقدند نخستین فصل سِفر پیدایش در دوره ای نسبتاً متاخر احتمالاً قرن پنجم میلادی به بعد نگاشته شده است که از زمینی عام تری برخوردار گشت و خداوند، به عنوان رب طبیعت و نیز پروردگار تاریخ، عبادت شد. دین یهود در آغاز بر فعلِ رهایشگریِ خداوند و وحی تاریخی یعنی آفرینش بنی اسراییل تمرکز داشت. [16]
در کتاب اشعیای نبی گذشته، حال و آینده را به یکدیگر پیوند می دهد. [بر این اساس] خداوند به راستی آفریدگار بنی اسراییل است ولی خالق همه انسانیت و سراسر طبیعت نیز به شمار می آید. علاوه بر این، خداوند بار دیگر در آینده، انسان هایی دربند را رها خواهد ساخت. اینجا مضمونی از "آفرینش نوین" (new creation) وجود دارد که هماهنگی جدیدی را میان همی ملت ها و سراسر طبیعت به بار خواهد آورد. (اشعیا: 40 و 45 و 49).
در عهد جدید نیز آفرینش، از فدیه پذیری تفکیک ناپذیر است. نخستین آیه انجیل یوحنا، سِفر پیدایش را به خاطر می آورد: "در ابتدا کلمه بود و کلمه، خدا بود… همه چیز به واسطه او آفریده شد". اینجا اصطلاح "کلمه" با "لوگوس" (Logos) آمیخته است یعنی اصل عقلانیت یونانی با ایدی عبرانی از "کلمه خداوند" که در جهان فعال است. اما سپس یوحنا، آفرینش را به وحی پیوند می دهد: "و کلمه جسم گردید". از نظر مومنان اولیه، خداوند در زندگی و مرگ [حضرت] مسیح، هدف آفرینش را فهمانده بود.
مفهوم آفرینش از عدم در سِفر پیدایش ذکر نشده است. آیات سِفر پیدایش با آشوب آب گونه آغاز می شود: "زمین تهی و بایر بود و تاریکی بر روی لجه و روح خدا سطح آب ها را فرا گرفت". اما در قرن چهارم، جامعی مسیحی با مکاتب فلسفی رقیب، مواجه شد و آموزی "آفرینش از عدم" را در واکنش به آنها صورت بندی کرد. ایده creatio ex nihilo [یعنی آفرینش از عدم]، برای طرد آموزه های گنوسی که ماده را شر می انگاشت یعنی اثر و فعلِ یک وجود نازل تر، نه فعل خداوند رهایشگر تعمیم یافته بود. در قبال ادعاهایی که وجود پیشین ماده را محدودکنندی خلاقیت خداوند می انگاشت این دیدگاه [=آفرینش از عدم] بر این نکته تاکید می کرد که خداوند به همان اندازه که منشا ماده است منشا صورت نیز هست. در مخالفت با "همه خداانگاری"، این نظر پافشاری می کرد که جهان، الوهی و یا بخشی از خداوند نیست، بلکه از خداوند متمایز است. برخلاف ایده ای که جهان را جلوه ای از خداوند می انگاشت یعنی ساخته شده از جوهر الوهی که با او در صفات، شریک است "آفرینش از عدم" بیان می کرد که خداوند، متعالی و اساساً متمایز از جهان به شمار می آید. این گونه تاکیدها و اظهارنظرهای هستی شناختی و اشاره نکردن "به آغاز زمانی" (temporal beginning) در اوایل دوران تثبیت هویت مسیحیت، حایز اهمیت بود.
در قرن چهارم، اگوستین (Augustine) تمایل داشت تفاسیر استعاری (metaphorical) یا مجازی (figurative) سِفر پیدایش را بپذیرد و می گفت قصد کتاب مقدس آن نبوده است که به ما چنین چیزهایی را به عنوان صورت و هیات آسمان ها تعلیم دهد. خداوند نمی خواهد به انسان ها چیزهایی را بیاموزد که ربطی به رستگاری آنان ندارد. او بر این باور بود که آفرینش، رویدادی زمانی نیست بلکه زمان همراه با جهان آفریده شده است. آفرینش، یک فعل غیرزمانی است که طی آن، زمان به وجود می آید، و عملی است مداوم که خداوند با آن جهان را حفظ می کند او می گفت: "پرسش از اینکه خداوند، پیش از آفرینش جهان چه می کرده است؟ بی معنا است، زیرا زمان، بدون "جهانِ مخلوق"، تحقق نداشت". [17]
توماس اکویناس (Thomas Aquinas) در قرن سیزدهم، آغاز زمانی [= حدوث زمانی] را به عنوان بخشی از کتاب مقدس و سنت پذیرفت و گفت "آفرینش در زمان" به آشکارسازی قدرت خداوند کمک می کند. اما او استدلال کرد جهانی که همواره وجود داشته باشد نیز به همان اندازه، به خداوندِ آفریدگار و حافظ، نیازمند است. آنچه که از نظر الهیات، اساسی و مهم است می توانست بدون ارجاع به یک آغاز یا یک رویداد منفرد، بیان شود. مطمیناً یکی از روایت های او از "برهان کیهان شناختی" (cosmological argument) یک آغاز را در زمان فرض می کرد. هر معلول، علتی دارد که به نوبه خود، معلول علتی پیشین است و به علت نخستین می رسد که سلسله علیت را آغاز کرده است. اما در روایت دیگر او می پرسد: چرا اساساً چیزی وجود دارد؟ و پاسخ می دهد که کل سلسله علیت، خواه متناهی یا نامتناهی، به خداوند تکیه می کند. تقدم خداوند، از نوع تقدم متافیزیکی است نه زمانی.
مضمونی فرعی و درجه دوم برای آفرینش مدام، از دوران کتاب مقدس تاکنون وجود داشته است. ادموند یاکوب (Edmond Jacob) گفته است درحالی که نصوص فراوانی از کتاب مقدس به آفرینش بسیار کهن اشاره دارند، نصوص دیگری که عموماً قدیمی ترند، تمایز کمتری میان آفرینش و بقای عالم ترسیم می کنند و سخن گفتن درباری آفرینش مدام را برای ما ممکن می سازند. [18] خداوند، هنوز هم، از راه روندهای طبیعی در حال آفرینش است. "نباتات را برای بهایم می رویاند، و سبزه ها را برای خدمت انسان… چون روح خود را می فرستی آفریده می شوند و روی زمین را تازه می گردانی." (مزامیر 104: 14 و 30)
اما حتی اگر شش روز مطرح شده در سِفر پیدایش را به طور تحت اللفظی (literally) تفسیر نکنیم آیا برای زمان باید آغازی حقیقی درنظر بگیریم؟ در اینجا عالمان الهیات به چند گروه تقسیم می شوند. از یک نظر، مفهوم کتاب مقدس درباره زمانِ خطی و متناهی به دیدگاه غرب درباره تاریخ، مدد رسانده است. غرب با فرهنگ های باستان و ادیان شرق که زنجیره ای بی پایان از چرخه ها را مسلم می انگاشتند تفاوت داشته است. این فرهنگ ها عموماً علاقه کمتری را به رشد تاریخی (historical development) نشان داده اند. اما دیگر عالمان الهیات اظهار می کنند که در مفهوم الهیاتی آفرینش، حتی وجود آغاز برای زمان، امری ضروری نیست. برای نمونه دیوید کلسی (David Kelsey) می گوید تجربی اساسی حق شناسی نسبت به موهبت حیات، با نظرپردازی هایی که درباره رویدادهای منحصربه فردِ آغازین انجام می شود پیوند ضروری ندارد. او معتقد است که علم و دین، پرسش های متفاوتی را مطرح می کنند که نباید با یکدیگر خلط شوند. [19] او از روایت قوی تز استقلال جانبداری می کند.

2. نقش داستان های آفرینش
 

در فصل اول [بنگرید به "زبان های متفاوت"] ملاحظه کردیم که تحلیلگران زبانی ادعا می کنند داستان های آفرینش نقش هایی را در زندگی انسان ایفا می کنند که با نقش نظریه های علمی کاملاً متفاوت است. مردم شناسان و تاریخ دانانی که درباره ادیان جهان تحقیق می کنند خاطر نشان ساختند که مردم در همی فرهنگ ها درصدد آن اند تا حیاتشان را در چارچوب یک نظم کیهانی جای دهند. علاقی انسان به منشا می تواند تا اندازه ای، نظرپردازانه یا تبیینی باشد. اما عمدتاً از نیازش به فهمِ اینکه ما در چارچوبی بزرگ تر از معنا و هدف، چه هویتی داریم ناشی می شود. داستان های آفرینش، الگوهایی را برای رفتار انسان و نمونه هایی آرمانی از حیات اصیل بشری که با نظم جهانی هماهنگ است در دسترس قرار می دهند. آنها روابط اساسی میان حیات انسان و جهان طبیعت را تصویر می کنند. اغلب این داستان ها، ساختارهایی از یگانگی و خلاقیت را در قبال نیروهای فروپاشی و آشوب، تبیین می کنند.
داستان آفرینش بابلی که قدیمی تر از سِفر پیدایش است نیز با آشوب آب گونه اولیه آغاز می شود. یکی از شخصیت های داستان مذکور، اهریمن دریا [Rahab] است که در چند عبارت کتاب مقدس ذکر شده است. نصوص بسیاری در کتب مقدس عبری، تنازعی مستمر را میان آشوب و نظم می پذیرند و به استمرار شر و آسیب پذیری آفرینش اذعان دارند. [20] ولی داستان کتب مقدس در تاکیدش بر قیومیت و تعالی خداوند و شان انسان آشکارا با دیگر داستان های قدیمی آفرینش، متفاوت است. خداوند، هدفمند و قادر تصویر شده است که تنها با کلمه (Word) می آفریند. اما آفرینش با پیروی از طرحی جامع و منجر شدن به یک کل هماهنگ و به هم پیوسته، منظم و سنجیده است. در حکایت بابلی، انسان برای خدمت به خدایان آفریده شد اما در سِفر پیدایش، به انسان، موقعیتی ویژه در طرح خداوند داده شد به نحوی که بر سایر مخلوقات برتری دارد. [21] توضیح سِفر پیدایش با شرح بابلی در باورهایی که بیان می کنند متفاوت است اما نقش های یکسانی را ایفا می کند و با نیازهای یکسانی از انسان ها مواجه می شود.
جامعه دینی به انحای گوناگون در داستان های مقدس خود تصرف می کند و در آنها شرکت می جوید. اغلب این داستان ها، نمادین [سمبولیک] بوده و یا در "آیین های عبادی" (rituals) اجرا می شوند. فردریک استرنگ (Frederick Streng) از نسلی سخن می گوید که به سوی داستان های دیگری که "ساختار اساسی واقعیت را آشکار می سازند"، پیش می رود. میرچیا الیاده (Mircia Eliade) می گوید الگوهای عبرت انگیز گذشته دور، در مراسم نیایش و آداب آیینی زنده نگه داشته می شوند. [22] در چند مزمور اولیی کتاب مقدس، یک آیین شادمانی را بیان می کنند که در آن، زندگی بنی اسراییل در ربط با خداوندِ آفریدگار جشن گرفته می شود. (مزامیر 93 و 94). در نیایش صبحگاهی یهودیت سنتی "از زمان حال" استفاده می شود:
خدایا ستایش ترا سزا است، ای سرور ما، خداوند پادشاه جهان؛
تو چرخه های روشنایی و ظلمت را برقرار ساختی؛
تو نظمِ همی آفرینش را مقدر ساختی…
از برکت خیر تو، فعل آفرینش به طور پیوسته و روزبه روز نو می شود. [23]
ایده آفرینش را همچنین می توانیم به عنوان تعبیری برای تجربه های بشری دیرپا در نظر بگیریم مانند: (1) معنایی از وابستگی، تناهی و امکان؛ (2) واکنشی از شگفتی، وثوق و حق شناسی نسبت به حیات و تایید و پذیرش جهان؛ و (3) بازشناسی وابستگی متقابل، نظم و زیبایی در جهان. ایدی دینی آفرینش با شگفتی و حق شناسی نسبت به موهبت حیات آغاز می شود. آموزه های الهیاتی، کوششی برای تفسیر چنین تجربه هایی در چارچوب سنت تاریخی خاص به شمار می آیند. معنای الهیاتی آفرینش با تنوعی از کیهان شناسی های فیزیکی باستانی یا جدید می تواند ترکیب شود و مستلزم هیچ یک از آنها نیست.
بدین سان، طرفداران تز استقلال معتقدند که پرسش های مطرح شده از سوی اخترشناسان و عالمان الهیات با یکدیگر متفاوت اند. روش های پژوهشِ هر یک، گزینشی است و محدودیت های خاص خود را دارد. همان طور که تحلیلگران زبانی و مردم شناسان خاطرنشان کرده اند زبان علم و زبان دین، نقش های کاملاً مختلفی را در زندگی انسان برعهده دارند. هدف علم، فهم روابط قانونمند در میان پدیده های طبیعی است، درحالی که هدف دین، پیروی از شیوه ای از زندگی در چارچوب وسیع تری از معنا است.
در اینجا مورد خوبی برای مدل استقلال فراهم می شود زیرا در این مدل دو حوزی مزبور به عنوان مشغله هایی جدا و مستقل تلقی می شوند، و امکان هر گونه تعارض میان آن دو برطرف می شود. اما همان گونه که خاطر نشان ساختم بهای این گونه جدایی سفت و سخت، آن است که روابط مثبت و ترکیب منسجم میان آنها نیز از میان می رود.

گفتگو
 

طرفداران [مدل] گفتگو اعتقاد دارند که علم دارای پیش فرض هایی است و نیز پرسش هایی مرزی را مطرح می سازد که خود نمی تواند بدانها پاسخ گوید. این دسته از متفکران اظهار می کنند که سنت های دینی می توانند پاسخ هایی ممکن را برای این گونه پرسش ها پیشنهاد دهند بی آنکه یکپارچگی علم نقض شود. [در اینجا] تمایز میان رشته ها محفوظ می ماند اما گفتگویی جدی و عمیق می تواند پدید آید. دو عنوانی که از کیهان شناسی برای گفتگو برمی خیزد عبارت اند از "فهم پذیری" و "امکان جهان".
منبع:فصلنامه ذهن ، شماره 25
منبع : خبرگزاری فارس <http://farsnews.com/>

ارسال مقاله توسط کاربر محترم سايت : amirpetrucci0261